Sunday 13 October 2013

تئاتر سراسر خاطره است



http://persianweekly.co.uk/Issues/309/

حرف های خصوصی از یک رویای خصوصی

مطلب زیر را بعد از تماشای کار "یک رویای خصوصی" برای هفته نامه پرشین چاپ لندن نوشتم که در سرمقاله شماره 316 درج گردید و در آن به نکاتی از رفتارهای مشترک ما ایرانیان، در تماشای یک کار هنری پرداختم/.
عکاس: امید مهاجرانی

مطالبی که در زیر می آورم را، نمی خواهم غیر ایرانیان بخوانند. این سخن کوتاه، درد دلی با خودمانی هاست. با کسانی که خاطره های مشترک زیاد دارم. با کسانی که زبان و فرهنگ مشترک دارم، با کسانی که ستاره های تئاتر و سینما و تلویزیون شان با من یکی است. با کسانی که دقیقا مثل خودم، تا اسم "بهروز وثوقی" را می شنوند، نا خودآگاه قیصر را به یاد می آورند. حرف هایی که می خواهم بزنم را، دوست ندارم هیچ غریبه ای بخواند. این حرف ها از جنس ایرانی است و فقط برای ایرانیان قابل فهم است. برای ما که "گلشیفته ی فراهانی" را دوست داریم و برایمان یاد آور فیلم های "میم مثل مادر" و یا شخصیت هانیه ی "علی سنتوری" است، من با این "ما" ها کار دارم. برای ما که فرقی نمی کند محتوای نمایش یا فیلمی که ستاره هایمان بازی می کنند، چیست ولی، فقط به عشق اینکه ستاره های آسمان هنرمان در آن کار، ایفای نقش می کنند، هر مبلغی که باشد می پردازیم، و به تماشای آن می رویم. باز هم می گویم، من با تک تک این "ما" ها کار دارم.

تعبیری از یک رویای خصوصی

نویسنده: محسن غفاری کهیایی
عکاس: امید مهاجرانی
"یک رویای خصوصی" چندان هم خصوصی نبود. یک رویای خصوصی، داستان جاوید، (بهروز وثوقی) نقاش تبعید شده ای است، که سالهای عمر خود را، بی آن که بداند چند سال را در تبعید گذرانده، سپری کرده است و حالا در روزهایی که آرام آرام، خود را آماده ی گور می بیند، به دنبال تمام کردن آخرین شاهکار هنری خود است. شاهکاری که برای تماشاگر، تا لحظه های پایانی نمایش گنگ و بی مفهوم است. شاهکاری که شخصیت خیالی و ذهنی این نقاش، یعنی سارا(گلشیفته فراهانی) تنها صدایی است که این نقاش را متوجه می کند که سالهای سال، برف سفید را، روی بوم خود نقاشی نموده است.