Sunday 13 October 2013

تعبیری از یک رویای خصوصی

نویسنده: محسن غفاری کهیایی
عکاس: امید مهاجرانی
"یک رویای خصوصی" چندان هم خصوصی نبود. یک رویای خصوصی، داستان جاوید، (بهروز وثوقی) نقاش تبعید شده ای است، که سالهای عمر خود را، بی آن که بداند چند سال را در تبعید گذرانده، سپری کرده است و حالا در روزهایی که آرام آرام، خود را آماده ی گور می بیند، به دنبال تمام کردن آخرین شاهکار هنری خود است. شاهکاری که برای تماشاگر، تا لحظه های پایانی نمایش گنگ و بی مفهوم است. شاهکاری که شخصیت خیالی و ذهنی این نقاش، یعنی سارا(گلشیفته فراهانی) تنها صدایی است که این نقاش را متوجه می کند که سالهای سال، برف سفید را، روی بوم خود نقاشی نموده است.
طرف دیگر این داستان، شخصیت تینا، (سوسن فرخ نیا) همسر و پرستار این نقاش قرار داشت که سه ضلع مثلث این داستان را تکمیل می کرد. همسر و پرستاری که سالهایی طولانی، غم تبعید و آلزایمر جاوید را تحمل که کرده هیچ، بار زندگی را نیز به تنهایی به دوش کشیده است. آلزایمر جاوید اما شاید، از نوع آلزایمرهای آشنا برای همه نیست. آلزایمر و فراموش کاری های شخصیت جاوید، حاصل یک غربت خانمان سوز برای جاوید است که دست تقدیر روزگار برای او رقم زده است. 
داستان در دو پرده اجرا شد که قسمت اول آن بیشتر به نشان دادن رابطه ها و نوع گذشته ای که جاوید داشته است، گذشت و در پرده دوم آن، داستان شکل خود را عوض کرد و بیشتر، راوی زندگی کسالت بار و پر از روزمرگی این نقاش شد. 
نکته ی قابل ذکر در این نمایش، تقابل دو نسل متفاوت تبعیدی بود، که هر کدام با پیش زمینه ای متفاوت، اما با یک نتیجه مشترک، که تبعید بود، با هم، هم مسیر شده بودند. تبعید جاوید، اما با تبعید سارا، متفاوت بود. جاوید؛ تبعیدی ای بود که حتی بعد از سالها نیز، نمی دانست چرا به این تبعید فرستاده شده است، اما سارا، خوب می دانست که موسیقی و هنر او، جایی در دیار خود نداشته و تبعید، ارمغان شوم سرنوشت برای او بوده است. تفاوت این دو نسل متفاوت تبعیدی، آنجا مشخص می شود که موسیقی زیرزمینی با مفهومی که سارا از آن فهمیده، و اتفاقا همان موسیقی زیرزمینی هم، او را راهی تبعید کرده، با تعبیر جاوید، این نقاش نقاشی نکشیده ی پیر، کاملا در تضاد است. برای جاوید، موسیقی زیرزمینی، موسیقی ای است که در ایستگاه های متروهای شهر، نواخته می شود. خاطره های سارا اما، هنوز تازه است و رنگ فراموشی به بوم ذهن اش، پاشیده نشده است. او هنوز خیلی خوب پدرش را به یاد می آورد که، تماشاگر شکنجه دخترش بوده است و این برای سارا دردی نیست. درد سارا، از جایی است که سازش را که ابزار سخن گفتن اش است را می شکنند و حتی در زیر شکنجه هم، به فکر چسباندن دوباره ی گیتارش بوده است.
"یک رویای خصوصی" نوشته ایرج جنتی عطایی، داستان تکراری و هر روز شنیده شده از نسل قدیم مهاجر ماست که خود را به نوعی تبعید شده می داند و برای قابل فهم کردن تجربه خود، برای نسل امروز ما، از یک تبعیدی تازه نفس و مهاجر هم در آن بهره برده است. 
ریتم ملایم و یکنواخت نمایش، در لحظاتی به قدری کسالت بار بود، که با مذمون نمایش سازگاری خوبی داشت ولی برای تماشاگر امروزی، این ریتم یکنواخت، تبدیل به رخوتی بود که می خواست هر چه زودتر، از آن فرار کند. 
رابطه ی شخصیت ها با یکدیگر، به خوبی ساخته و پرداخته نشده بود و تماشاگر، تکلیف اش تا لحظات پایانی نمایش، روشن نبود. 
دکور صحنه، کاملا مینیمالیستی بود که به حداقل ها، رضایت داده شده بود. نوع بیان بازیگران، توقع تماشاگران را برآورده نمی کرد. از بهروز وثوقی که در فیلم "قیصر" و یا "کندو" خاطره هایمان شکل گرفته تا گلشیفته ی فراهانی در "علی سنتوری" و یا "درباره ی الی"، توقع بیشتری می رفت. شاید بتوان دوری از صحنه تئاتر برای بهروز وثوقی و کمبود تجربه تئاتر برای گلشیفته را، توجیحی مناسب برای این امر دانست. 
به هر حال، "یک رویای خصوصی"، توقع منِ مخاطب از یک نمایش خوب را برآورده نکرد. البته این را هم نباید فراموش کرد که برای تماشاگری که غربت نشینی تبعید را تجربه کرده بود، نمایشی پر از حرف بود. اما نوع گفتن حرف است که می تواند تاثیری بر مخاطب داشته باشد. 
ترانه های اجرا شده در طول نمایش توسط گلشیفته فراهانی، تنها دست آویز تماشاگر بود که شاهد حرکت و تکانی در شیوه ی روایی داستان، از سوی کارگردان باشد.


هفته نامه پرشین، شماره 316 

No comments:

Post a Comment